Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 198 (578 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Er steht da wie die Ochsen vor dem Berge. <idiom> U مانند خر در گل گیر کرده. [اصطلاح مجازی]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
süß <adj.> U جا افتاده [مانند میوه ] [مانند صدا]
saftig <adj.> U جا افتاده [مانند میوه ] [مانند صدا]
ausgereift <adj.> U جا افتاده [مانند میوه ] [مانند صدا]
reif <adj.> U جا افتاده [مانند میوه ] [مانند صدا]
einstellbares Rad U چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
geschwollen <adj.> U پف کرده
Ich habe eine Reifenpanne. U من پنچر کرده ام.
geschwollen <adj.> U ورم کرده
geschwollen <adj.> U آماس کرده
geschwollen <adj.> U باد کرده
Favorit {m} U عزیز کرده
Favoritin {f} U عزیز کرده [زن]
geklappt [gelungen] [umgangssprachlich] <past-p.> U کار کرده
Faust {f} U دست گره کرده
versteckte Information {f} U اطلاعات پنهان کرده
Bratfisch {m} U ماهی سرخ کرده
Schriftrolle {f} U نوشته لوله کرده
Bratwurst {f} U سوسیس سرخ کرده
Meine Augen sind geschwollen. U چشمانم پف کرده اند.
schockiert <adj.> U هول و هراس پیدا کرده
betroffen <adj.> U هول و هراس پیدا کرده
erschüttert <adj.> U هول و هراس پیدا کرده
Ich bin es leid. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
Ich bin es leid. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
Ich habe es satt. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
Ich habe es satt. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
Meine Augen sind geschwollen. U چشم های من پف کرده اند.
gepökeltes Rindfleisch {n} U گوشت گاو نمکسود کرده
Bulette {f} U گوشت چرخ کرده سرخ شده
Ist der Zug [Bus] verspätet? U قطار [اتوبوس] دیر کرده است؟
Sie war ins Visier der Ermittler geraten. U او توجه بازجویان را جلب کرده بود.
Da will mir jemand was in die Schuhe schieben! U برایم پاپوش درست کرده اند!
Frittenbude {f} U دکه ماهی و سیب زمینی سرخ کرده
Pommesbude {f} U دکه ماهی و سیب زمینی سرخ کرده
Pommes-Frites-Bude {f} U دکه ماهی و سیب زمینی سرخ کرده
Bratfisch mit Pommes frites U ماهی و قاچ سیب زمینی سرخ کرده
Meine Bankkarte wurde von der Maschiene geschluckt. U کارت بانکیم توی ماشین گیر کرده.
Rindersolber {m} [Hessen] U گوشت گاو نمکسود کرده [در ایالت هسن]
Die Dachrinne ist mit Blättern verstopft. U برگ ها ناودان باران را مسدود کرده اند.
Was hat er denn verbrochen? U [مگر] او [مرد] چه خطایی [جرمی] کرده است؟
Wir haben schon Schlimmeres durchgemacht. U ما بدتر از این را [در زندگی] تحمل کرده ایم.
Pommes frites {pl} U سیب زمینی قاچ قاچی سرخ کرده
gewachsenes System, das nicht mehr weiterentwickelt werden kann U سیستم رشد کرده ای که دیگر قابل توسعه نباشد
Es ließ ihn nicht los. U این افکار او [مرد] را کاملا اشغال کرده بود.
Meine Sat-Schüssel beginnt zu rosten. U بشقاب ماهواره ای من شروع کرده است به زنگ زدن.
Pommes {pl} U سیب زمینی قاچ قاچی سرخ کرده [اصطلاح روزمره]
Fritten {pl} U سیب زمینی قاچ قاچی سرخ کرده [اصطلاح روزمره]
[deutsches] Beefsteak {n} U گوشت چرخ کرده گاو با ادویه [به شکل مکعب مستطیلی]
Ich bestellte eine Portion Pommes frites zu meinem Steak. U من برای مخلفه با استیکم سیب زمینی سرخ کرده سفارش دادم.
Neuanfang {m} U شروع تازه [اشتباهات یا تخلف های قبلی را پاک کرده باشند]
vollzieher U مامور اجرایی دادگاه که اموال ورشکستگان را مضبوط کرده و به حراج میگذارد
Das Opfer hatte nichts getan, was die Täter noch angestachelt hätte. U شخص مورد هدف کاری نکرد که ضاربین [مجرمین] را تحریک کرده باشد.
Der Sänger und seine Leute belegten den gesamten Raum hinter der Bühne mit Beschlag. U خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
Der Stadtrat verfügte, dass Hunde dort an der Leine geführt werden müssen. U شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
Als das Essen beendet und weggeräumt war, machte meine Tante Kaffee. U وقتی که شام تمام و جمع کرده شد عمه ام [خاله ام] قهوه درست کرد.
Ich habe mit ihm noch ein Hühnchen zu rupfen. <idiom> U باید با اوهنوز در باره کارش که [درست نبوده] من را ناراحت کرده حرف بزنم.
einzigartig <adj.> U بی مانند
unnachahmlich <adj.> U بی مانند
Ich hatte ein unstillbares Verlangen nach Pommes Frites, also bin ich im nächsten Lokal eingekehrt. U من خیلی هوس سیب زمینی سرخ کرده داشتم برای همین با خودرو به نزدیکترین رستوران رفتم.
diabolisch <adj.> U غول مانند
gleichen U مانند بودن
dämonisch <adj.> U غول مانند
perfide <adj.> U غول مانند
in jeder Hinsicht einzigartig U از هر نظری بی مانند
wie zuvor <adv.> U مانند سابق
perfid <adj.> U غول مانند
genauso ... wie <adv.> U دقیقا مانند ...
aalähnlich <adj.> U مانند به مارماهی
sich [Dativ] ähnlich sehen U مانند هم بودن
wie eh und je U مانند همیشه
süß <adj.> U نرم [مانند میوه ]
süß <adj.> U دلپذیر [مانند صدا]
süß <adj.> U مهربان [مانند صدا]
wie aus der Pistole geschossen <idiom> U تند مانند گلوله
süß <adj.> U رسیده [مانند میوه ]
fressen wie ein Schwein <idiom> U مانند گاو خوردن
saftig <adj.> U نرم [مانند میوه ]
saftig <adj.> U دلپذیر [مانند صدا]
ablegen U کندن [مانند جامه]
geschwisterlich <adj.> U مانند خواهر و برادر
Sie sind wie Hund und Katze. U مانند سگ و گربه به هم می پرند.
saftig <adj.> U مهربان [مانند صدا]
nagen U ساییدن [مانند موش]
ausziehen U کندن [مانند جامه]
reif <adj.> U نرم [مانند میوه ]
nagen U جویدن [مانند موش]
reif <adj.> U رسیده [مانند میوه ]
ziehen U کشیدن [چیزی مانند در]
reif <adj.> U دلپذیر [مانند صدا]
reif <adj.> U مهربان [مانند صدا]
saftig <adj.> U رسیده [مانند میوه ]
ausgereift <adj.> U مهربان [مانند صدا]
[Dativ] entsprechen U مانند [مشابه] بودن
ausgereift <adj.> U رسیده [مانند میوه ]
ausgereift <adj.> U نرم [مانند میوه ]
ausgereift <adj.> U دلپذیر [مانند صدا]
Jemandem [etwas] ähneln U مانند کسی [چیزی] بودن
Jemandem [etwas] ähnlich sehen U مانند کسی [چیزی] بودن
wie Jamand [etwas] aussehen U مانند کسی [چیزی] بودن
wie ein echtes [eine echte] aussehen U مانند چیزی واقعی بودن
unschuldig wie ein Lamm <idiom> U بیگناه مانند نوزاد [اصطلاح ]
spitzen U تیز کردن [مانند مداد ]
angeboren <adj.> U مادرزادی [مانند خال یا رفتار]
fangen U گرفتن [مانند جانور وحشی]
Er lief wie der Blitz. U او [مرد] مانند صاعقه دوید.
wetzen U تیز کردن [مانند چاقو]
glühen U قرمز شدن [مانند زغال]
glühen U تاب آمدن [مانند زغال]
klingen U صدا دادن [مانند زنگ]
lässig <adj.> U خودمانی [مانند نوع لباس]
Jemanden anheuern U کسی را گرفتن [مانند وکیلی]
Das Krisenkuscheln zwischen Politik, Industrie und Gewerkschaften hat bislang zum Wohle des Landes funktioniert. U این خود شیرینی ریاکارانه بحران گرا بین سیاستمداران، صنعتگران و اتحادیه ها تا کنون به نفع کشور کار کرده است.
Die Polizei hat ihn bereits seit Jahren im Visier. U چندها سال است که او توجه پلیس را به خود جلب کرده است.
umstellen U تغییرمسیر دادن [مانند راهبری کارخانه]
kurz und bündig <adj.> U چکیده [مختصر] [مانند نوشته ای یا گفتاری]
Opfer eines Witzes U هدف یا علت جوکی [مانند شخصی]
Jemanden anheuern U کسی را استخدام کردن [مانند وکیلی]
Pastete {f} U خمیر مانند کلوچه قیمه دار
lapidar <adj.> U چکیده [مختصر] [مانند نوشته ای یا گفتاری]
dörren U خشک کردن [مانند میوه یا ماهی]
flitzen U مانند فشنگ رفتن [اصطلاح روزمره]
kochen U پختن [مانند سوپ و نهار و شام]
Jemanden anspringen U به کسی پریدن [مانند سگ دوستانه یا خوشحال]
sausen U مانند فشنگ رفتن [اصطلاح روزمره]
Zielscheibe eines Witzes U هدف یا علت جوکی [مانند شخصی]
Knall {m} U صدای بلند [مانند ترقه یا انفجار]
eilen U مانند فشنگ رفتن [اصطلاح روزمره]
etwas [Akkusativ] kochen U چیزی دم کردن [مانند چای یا قهوه]
torpedieren U تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
netto <adv.> U خالص [مانند ارزش یا محصول یا سود] [اقتصاد]
rein <adv.> U خالص [مانند ارزش یا محصول یا سود] [اقتصاد]
wie ein geölter Blitz <idiom> U مانند فشنگ [خیلی تند] [اصطلاح روزمره]
kernig <adj.> U چکیده [مختصر] [مانند گفتاری] [اصطلاح مجازی]
nach allen Abzügen <adv.> U خالص [مانند ارزش یا محصول یا سود] [اقتصاد]
donnern U غرش کردن [مانند رعد] [اصطلاح مجازی]
abräumen U جمع کردن چیزها [مانند روی میز]
Das Theater bietet sich für einen extrovertierten Menschen wie mich an. U تیاتر واضحترین جا برای برونگرایی مانند من است.
brüllen U غرش کردن [مانند رعد] [اصطلاح مجازی]
säubern U جمع کردن چیزها [مانند روی میز]
sich um etwas bemühen U حفظ و نگهداری کردن [مانند آداب و رسوم]
etwas hegen U حفظ و نگهداری کردن [مانند آداب و رسوم]
etwas pflegen U حفظ و نگهداری کردن [مانند آداب و رسوم]
wie ein gerupftes Huhn aussehen U مانند یک گوسفند است که پشمش را زده اند
Bart {m} U رد نوشیدنی روی لب بالایی [مانند شیر یا آبجو و غیره]
[an einem Ort] hausen U مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
Isolation {f} [Elektrizität; Wärme; Schall ...] U روپوش کشی [مانند برق گرما صوت و غیره ]
Isolation {f} [Elektrizität; Wärme; Schall ...] U عایق کاری [مانند برق گرما صوت و غیره ]
Isolation {f} [Elektrizität; Wärme; Schall ...] U عایق گذاری [مانند برق گرما صوت و غیره ]
Wie jedes Kind verfügt sie nur über einen begrenzten Wortschatz. U مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
etwas [Akkusativ] wegwerfen U دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
Er hat ein Gedächnis wie ein Sieb. <idiom> U حافظه اش مانند الک است. [زود فراموش می کند]
etwas stürzt wie ein Kartenhaus zusammen U متلاشی شدن چیزی مانند ساختمان از ورقهای بازی
jemandem etwas abnehmen U راحت کردن [کسی از چیزی مانند ساک یا پالتو]
etwas [Akkusativ] in den Müll werfen U دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
etwas [Akkusativ] wegwerfen U لگد زدن به [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
etwas [Akkusativ] in den Mülleimer werfen U دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
etwas [Akkusativ] in den Mülleimer werfen U لگد زدن به [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
etwas [Akkusativ] in den Müll werfen U لگد زدن به [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
jemanden etwas [Genitiv] entheben U راحت کردن [کسی از چیزی مانند ساک یا پالتو]
etwas [Akkusativ] von heute auf morgen aufgeben U چیزی را یکدفعه ترک کردن [مانند سیگار یا الکل]
sich wie ein roter Faden durch etwas ziehen U مانند رشته ای از افکار [قضیه] مابین چیزی رفتن
Wenn ich sie sehe, gibt es mir einen Stich. U وقتی که او [زن] را میبینم مانند اینکه نیش به قلبم می زنند.
brutto für netto U ناخالص بجای خالص [مانند بها یا محصول یا وزن]
Bist du noch da? U هنوز هستی ؟ [مانند پشت تلفن یا درچت اینترنت]
Laden {m} U عملیات یا کارها [سازمان قانون شکن مانند مافیا]
Jemanden anheuern U کسی را استخدام کردن [مانند کارگری] [اصطلاح روزمره]
ausgießen U از خود بیرون [بروز] دادن [مانند مایع نور بو یا کیفیت]
den Motor aufheulen lassen U موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
Kolonie {f} U موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم [مانند زندان]
anzünden U آتش زدن [روشن کردن] [مانند سیگار یا دستگاه گازی]
etwas ausspucken U چیزی را برگرداندن [توزیع کردن ] [مانند از دستگاه خودکار فروشنده]
zu Staub werden [ zerfallen] U پوسیدن [تباه شدن] [مانند مومی یا یافته های باستانی]
als <conj.> U مانند [چون] [بعنوان] [بطوریکه] [چنانکه] [نظر به اینکه] [در نتیجه]
alles in einem <adj.> U همه چیز در یکی [مانند شامپو و حالت دهنده مو در یک مخزن]
Jemanden anspringen U به کسی ناگهان جستن [و حمله کردن ] [مانند جانور شکارگر]
anbrennen U آتش زدن [روشن کردن] [مانند سیگار یا دستگاه گازی]
anmachen U آتش زدن [روشن کردن] [مانند سیگار یا دستگاه گازی]
entzünden U آتش زدن [روشن کردن] [مانند سیگار یا دستگاه گازی]
Bude {f} U عملیات یا کارها [سازمان قانون شکن مانند مافیا] [اصطلاح روزمره]
Abstellgleis {n} U یک بخش برای کار ویژه [مانند سرویس یا انبار یا هواپیما وغیره]
ausspucken U از دهان [دهانه] بیرون پراندن [دفع کردن] [مانند مواد مذاب اتشفشانی یا گل]
Kaution {f} U پول امنیت [پولی که برای چیزی مانند دوچرخه کرایه ای گرو گذاشته می شود]
mit seinem Freund [seiner Freundin] Schluss machen U دوست پسر [دوست دختر] خود را [مانند گونی کثیف] ول کردن
Kur {f} U شفا گاه [جایی که با مواد معدنی مانند گل و آب معدنی بهبود میدهند]
anschlagen U بستن [سفت کردن] [محکم کردن] [مانند با طناب] [دریانوردی]
Knabberzeug {n} U غذای برای ریز ریز خوردن [مانند تخمه یا پسته]
tauen U از یخ به آب تبدیل شدن [آب شدن] [مانند برف یا غذای یخزده]
zapfen U از شیر [دریچه] جاری کردن [مانند شیر بشکه ای]
von Jemandem [etwas] ausgehen U از کسی [چیزی] ناشی شدن [مانند بوی چیزی]
von Jemandem [etwas] ausgehen U از کسی [چیزی] بیرون آمدن [مانند بوی چیزی]
von Jemandem [etwas] stammen U از کسی [چیزی] ناشی شدن [مانند بوی چیزی]
von Jemandem [etwas] stammen U از کسی [چیزی] بیرون آمدن [مانند بوی چیزی]
von Jemandem [etwas] stammen U از کسی [چیزی] سرچشمه گرفتن [مانند بوی چیزی]
von Jemandem [etwas] ausgehen U از کسی [چیزی] سرچشمه گرفتن [مانند بوی چیزی]
jodeln U صدای آواز مانند دلی دلی که اهالی سویس و مردم کوهستانی درآواز خود تکرارمیکنند
Mukoid {n} [schleimähnliche Substanz] U مخاطی [ماده مخاطی مانند] [پزشکی]
sich nicht dazu kriegen lassen, so zu denken wie die <idiom> U نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
Recent search history Forum search
1چطور می توانم واژه ها را تایید confirm بکنم؟
1خواستم همکاری کرده باشم
1das steckt ein Zettel
1Stößt
2Eine Bitte an Web Master!:-): Wir müssen jedesmal "(code amniati) schreiben bei jeder Frage..das nimmt viel Zeit:-(( und man verzichtet langsam auf diese Website..ich mag Ihre Website sehr ..aber..
1آیا شما به ایران سفر کرده اید
1studiert
2Cool کلمه را بعضی درجاهای مختلف استفاده میکند ولی معنای سرد را نمدهد.
2ich habe gesorgt ich werde gesorgt haben was bedeutet
1او مرد خیلی کار کرده
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com